چنین نقل شده که مریدی نزد مرشد باقی بالله رفت و گفت:« من این بیت معروف مرشد حافظ که می گوید : " به می سجاده رنگین کن، گرت پیر مغان گوید " را خوانده ام، ولی مشکلی دارم.» باقی بالله گفت:« مدتی از پیش من برو و من موضوع را برایت روشن خواهم کرد.» پس از مدت زمانی مرید نامه ای از پیر دریافت کرد که می گفت: « تمام پولی را که داری بردار و به دربان هر فاحشه خانه ای که می دانی بده.» مرید گیج شده بود و برای مدتی فکر کرد که این مرشد باید قلابی باشد.پس از چند روز که با خودش کشتی گرفت، به نزدیکترین فاحشه خانه رفت و تمام پولی را که داشت به دربان آنجا داد.دربان گفت: « برای چنین پولی، من باید قشنگترین جواهر مجموعه ی خودمان را به تو تقدیم کنم.» وقتی مرد وارد اتاق شد، زنی که در آنجا بود گفت:« من دوشیزه هستم. مرا با فریب به این خانه آورده اند و مرا با زور و تهدید در اینجا نگه داشته اند. اگر حس عدالت خواهی تو از دلیلی که برایش به اینجا آمده ای، قوی تر است؛ به من کمک کن تا فرار کنم.» آن وقت مرید معتای شعر حافظ را درک کرد :به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغات گوید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر