.
مست و پریشان توام موقوف فرمان توام
اسحاقِ قربان توام این «عید قربانی» است این
رستیم از خوف و رجا، عشق از کجا شرم از کجا
.... ای خاک بر شرم و حیا، هنگام پیشانی است این
آن آب بازآمد به جو، بر سنگ زن اکنون سبو
سجده کن و چیزی مگو، کاین بزم سلطانی است این
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر