۱۳۸۹ آبان ۲۸, جمعه

درس های بزرگی از عرفان


پرسیدند: علامت خوف (از خدا) چیست؟
گفت: آنکه خوف وی، او را ایمن گرداند از همه خوفهای دیگر.
گفتند: از مردم که با صیانت تر است؟
گفت: آنکه زبان خویشتن را نگاه دارتر است.
گفتند: علامت توکل چیست؟
گفت: آنکه طمع از جمله خلق منقطع گرداند.
پرسیدند: انزوا چه زمان درست آید؟
گفت: آنگاه که از نفس خود جدا شوی.
گفتند: اندوه چه کسی بیش تر باشد؟
گفت: بدخو ترین مردمان.
پرسیدند : دنیا چیست؟
گفت: هرچه تو را از حق مشغول می کند دنیا آن است.
گفتند: پَست کیست؟
گفت: آنکه راه به خدای نداند
وصیتی از وی خواستند. گفت: شک را اختیار مکن بر یقين و راضی مشو از نفس خویش تا آرام نگيرد، و اگر بلایی رو به تو آورد آن را به صبر، تحمل کن.
کسی دیگر وصیتی خواست. گفت: همت خویش از پیش و پس مفرست.گفت: این سخن را شرحی ده.گفت: از هرچه گذشت و از هرچه هنوز نیامده است اندیشه مکن و نقد وقت را باش.
پرسیدند: كه صوفیان چه کس اند؟
گفت: مردمانی که خدای را بر همه چیزی بگزینند و خدای ایشان را بر همه بگزیند.
مردی بدو گفت: تو را دوست می دارم.گفت: اگر تو خدای را می شناسی تو را خدای بس، و اگر نمی شناسی طلب کسی کن که او را شناسد تا تو را بر او دلالت کند.
پرسیدند كه اول درجه ای که عارف روی بدانجا نهد چیست؟
گفت: تحير! بعد از آن افتقار، بعد از آن اتصال، بعد از آن حيرت.
پرسیدند از عمل عارف؟
گفت: آنکه ناظر حق بود در کل احوال.
پرسیدند از کمال معرفت نفس؟
گفت: کمال معرفت نفس گمان بد بردن است (بدو)، و هرگز گمان نیکو نابردن
و گفت: از خدای دورترین کسی است که در ظاهر اشارت او به خدای بیشتر است. یعنی بایست پنهان دارد

هیچ نظری موجود نیست: