ز تن بگذر برو در عالم جان
که حالی رسد آن جا جان جانان
تنت آن جا به کلی فقد گردد
بهشت نسیه، حالی نقد گردد
بهشتی نه که می جویند هر کس
بهشتی کاندر او، حق باشد و بس
بهشت عامیان پر نان و آب است
به صورت آدمی لکن دواب اس
مکاتب عرفانی، اتفاق نظر دارند در اینکه بشر فقط در اثر تلاش پیگیر و پر مشقت می تواند به کمالات حقیقی خویش نایل آید. در عرفان، علم حقیقی نه تنها از عمل جدا نیست، بلکه نتیجه و محصول اعمال است. برای رسیدن به آگاهی عرفانی باید به سیر و سلوک پرداخت و از مراتب و درجاتی گذشت. از همین جاست که عرفان به دو قسمت عملی و نظری تقسیم شده که عرفان عملی عبارت است از اجرای یک برنامه ی دقیق و پر مشقت جهت گذشتن از مراحل و منازل و رسیدن به مقامات و احوالی، در راه دست یافتن به آگاهی عرفانی، و نیل به "توحید" و "فن" که از آن به "طریقت "تعبیر می شود و عرفان نظری مجموعه تعبیرات عرفا، از آگاهی ها و دریافت های شهودی خویش درباره حقیقت جهان و انسان است.
عارف برای رسیدن به کمال خویش که همان مرحله ی توحید و فنا است، لازم است که تن به سختی ها سپرده، از خواب و خوراک کم کرده و بر اعمال و اشتغالات معنوی بیفزاید.
چشم پوشی از شهوات و لذات، مبارزه با هواهای نفسانی که در بیان نبوی به عنوان جهاد اکبر نامیده شده، رها کردن جاه و مقام، گذشتن از نام و ننگ، بی اعتنایی به تعظیم و توهین دیگران، پرداختن باطن از علایق، نفی وسوسه ها و خواطر و رعایت هزا راه نکته باریکتر از مو، به خاطر احراز شایستگی برای نیل به آستان حق و حقیقی و در یک کلام تلاش بی امان برای مرگ اختیاری از جهان طبیعت و تولد در عالم ماورای طبیعت:
مردت تن در ریاضت زندگی است
رنج این تن روح را پایندگی است
این ریاضت های درویشان چراست
کان بلا بر تن، بقای جان ماست
در عرفان، چنانکه پیامبر اسلام(ص) نیز فرموده: "اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک" مشکل عمده ی انسان، مشکل نفس است. ریاضت دادن و کشتن آن به منزله ی تسلط و غلبه بر همه ی طاغوتها و وحوش و سباع است. با خواسته هایش مقاومت و از وسوسه هایش دوری و بیزاری جسته و در این راه ایستادگی و استقامت به کار باید برد تا آن طاغی و یاغی تسلیم شود و تسلیم گردد و لحظه ی تسلیم نفس، لحظه ی بسیار با شکوهی است که در واقع می توان آن را "تولد تازه"ی انسان به معنی حقیقت آن دانست و عرفا از آن به مرگ اختیاری تعبیر می کنند و می گویند که منظور از عبارت معروف: "مو تو قبل ان تمو تو" نیز همین است.
و شیخ ابو سعید گوید:
"همه وحشت ها از نفس است، اگر تو او را نکشی، او ترا بکشد."
اینک بیان مولوی در تفسیر حدیث نبوی(ص):
"قدمتم من الجهاد الاصغر الی الجهادالاکبر"
ای شهان کشتیم ما خصم برون
ماند خصمی زان بتر در اندرون
کشتن این کار عقل و هوش نیست
شیر باطن سخره خرگوش نیست
دوزخ است این نفس و دوزخ اژدهاست
کو به دریاها نگردد کم کاست
هفت دریا را در آشامد هنوز
کم نگردد سوزش آن خلق سوز
عالمی را لقمه کرد و درکشید
معده اش نعره زنان، هل من مزید
چون که وا گشتم ز پیکار برون
روی آوردم به پیکار درون
قد رجعنا من جهاد الاصغریم
یا نبی اندر جهاد اکبریم
قوتی خواهم ز حق دریا شکاف
تا به سوزن برکنم این کوه قاف
سهل شیری دان که صفها بشکند
شیر آن است آنکه خود را بشکند
تا شود شیر خدا از عون او
وا رهد از نفس و از فرعون او
در لزوم توجه به عرفان و زهد و عبادت، یا عارف و زاهد و عابد، مرحوم جلال الدین همایی می گوید:
"در میان اشخاص عامی و درس خوانده هر دو، کمتر کسی است که فرق حقیقی ما بین سه لقب، یا سه اصطلاح عابد و زاهد و عارف را، به خوبی و درستی دانسته باشند و آنها را با یکدیگر اشتباه نکند. "
به همین دلیل که عرفا در ظاهر امر با عابدان و زاهدان شباهتی دارند، از دیرباز تشخیص و تمییز آنها از همدیگر لازم به نظر می رسیده است. ابو نصر سرِِِِِّاج طوسی (فوت378 هـ) از یحیی بن معاذ نقل می کند که:
"الزهد سیار و العارف طیار"
بدین معنی که در حرکت به سوی مطلوب عارف از زاهد تندرو تر است. در قرن دوم همه ی کسانی را که از بیم آلایش به گناه از درگیری های اجتماعی کنار کشیده و در گوشه ی عزلت به زهد و پارسایی می پرداختند، از قبیل حسن بصری، واصل ابن عطا و رابعه ی عدویه به نام زاهد می خواندند، نه عارف یا صوفی و "کلمه ی صوفیه پیش از جاحظ (متوفی 255هـ) در نوشته ی دیگران به کار نرفته است. "
نخستین کسی که او را صوفی خوانده اند، ابو هاشم کوفی (متوفی حدود162هـ) است." ابن خلدون می گوید همه ی کسانی را که از قرن دوم به بعد، بر خلاف مردم که به دنیا روی آورده بودند، به "عبادت " پرداختند، صوفیه یا متصوفه نامیدند.
سهروردی(متوفی 632هـ) در عوارف المعارف، تصوف را با زهد و فقر، فرق نهاده، نسبت عموم و خصوص مطلق را میان آن دو، بیان کرده می گوید:
تصوف نه فرق است و نه زهد، بلکه اسمی است جامع معانی فقر و معانی زهد، بسا صفات و خصایصی دیگر که مرد بدون آنها صوفی نباشد، اگر چه زاهد یا فقیر بود. "
طیباوی میان زهد و تصوف تفاوتهایی به شرح زیر قایل است:
الف _فرق در هدف و غایت: زاهد دنیا را به خاطر آخرت ترک می کند، اما صوفی برای رسیدن به خدا در همین دنیا تلاش می کند. ناگفته نماند که در ادبیات عرفانی منظور از بهشت نقد در مقابل وعده ی فردای زاهد نیز همین است.
شبستری می گوید :
ز تن بگذر برو در عالم جان
که حالی رسد آن جا جان جانان
تنت آن جا به کلی فقد گردد
بهشت نسیه، حالی نقد گردد
بهشتی نه که می جویند هر کس
بهشتی کاندر او، حق باشد و بس
بهشت عامیان پر نان و آب است
به صورت آدمی لکن دواب است
و حافظ می گوید:
من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود
وعده ی فردای زاهد را چرا باور کنم
ب_فرق در اندیشه: زاهد از خشم و غضب خداوند می ترسد در حالیکه صوفی به رحمت و لطف و کرم او اطمینان دارد.
نویسندگان کتاب تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، بر این دو مورد این را هم افزوده اند که:
"تصوف از عناصر متعددی که از خارج به آن داخل شده است، متاثر گردیده، ولی زهد اسلامی- اگر چه ممکن است از مسیحیت یا کیش های هندی، تاثیری پذیرفته باشد- در روح و هدف، همواره اسلامی و توحیدی بوده است. "
همچنین شیخ عزالدین محمود کاشانی(متوفی 735 هـ) در مصباح الهدایه و ابوطالب مکی(متوفی386هـ) در "قوت القلوب" و حافظ ابو نعیم اصفهانی(متوفی 430هـ) درحلیه الاولیا و امام ابوالقاسم قشیری (متوفی 465هـ)در رساله ی قشیریه و غزالی در احیاءعلوم الدین، کم و بیش در این باره سخن گفته اند.
ابن سینا در نمط نهم اشارات، در فرق عابد و زاهد و عارف، چنین می گوید:
"کسی که از سرمایه ی دنیا و خوشی های آن روی گرداند، به عنوان "زاهد" شناخته می شود و آنکه بر انجام تکالیف الهی، از قبیل روزه و نماز پردازد "عابد" است و آنکه باطن خود را به قصد تابش پایدار نور حق، از توجه به "غیر" باز دارد، به نام "عارف" خوانده می شود و گاهی بعضی از این عناوین با بعضی دیگر ترکیب می پذیرد. "
این نخستین گام ابن سینا است در تعریف "عارف" و به لحاظ آنکه ممکن است عارف را که با زهد و عبادت قرین است با زاهد و عابد اشتباه کنند، در قدم اول به رفع این شبهه پرداخت. لذا تنها به تعریف عارف قناعت نکرده بلکه پیش از هر چیز به زاهد و عابد پرداخت، تا زمینه ی تشخیص را بیشتر مهیا سازد. اگر چه ابن سینا به تعریف این سه گروه می پردازد، اما در حقیقت "زهد" و "عبادت" و "عرفان" را نیز، تعریف می کند و به این نکته توجه می دهد که میان این مفاهیم، اگر چه تساوی نیست، تباین هم نیست. در نتیجه بعضی از این عناوین، با بعضی دیگر ترکیب می شود. صدق هر سه در یک مورد، تنها یک صورت دارد که شخصی هم عابد باشد و هم زاهد و هم عارف.
از ترکیب هر یک از این عناوین با عنوان دیگر سه صورت پیش می آید:
عابد زاهد
عابد عارف
عارف زاهد
خواجه نصیرالدین طوسی، در شرح این قسمت می گوید:
"طالب و خواستار چیزی، ابتدا می کوشد تا از عوامل بعد و دوری، روی گردان شده و به عوامل قرب و نزدیکی روی آورد، تا به مقام وصول و وجدان مطلوب نایل آید. بنابراین جوینده ی حق، نخست از عوامل بازدارنده دوری می جوید که این عوامل همان متاع دنیا و خوشی های آن است و سپس به عوامل قربت که همان عبادات است روی می آورد. این زهد و عبادت را به اعتبار دیگر، تبری و تولی می گویند و آنگاه که مرحله ی وصول به حق باشد، نخستین درجه ی آن همان معرفت خواهد بود."
با توجه به اظهارات خواجه که عرفان را مرحله ی نهایی این حرکت می داند و با توجه به اظهارات بعدی ابن سینا، معلوم می شود که لازمه ی عرفان نیست و به اصطلاح در میان عرفان و آن دو مفهوم دیگر نسبت عموم و خصوص مطلق است و آن دو نیز با یکدیگر دارای نسبت عموم و خصوص من وجه می باشند. با توجه به توضیح فوق، نخستین دو راهه ی ظاهر و باطن است.
به عبارت دیگر مرز جدایی عارف از عارف زاهد، تا جایی که دوری از پلیدی ها و عوامل فریب و وسوسه و پرداختن به اعمال رسمی و ظاهری مطرح باشد، قلمرو زهد و عبادت است. اما از نقطه ای که مسئله توجه باطنی انسان به جهان "غیب" و جهان "قدس جبروت" یعنی به "باطن" جهان مطرح است، قلمرو عرفان آغاز می گردد.
ابن سینا پس از طرح فرق بر اساس ظاهر و باطن، فرق دیگری را بر مبنای غرض و مبادی غرض عارف و زاهد و عابد مطرح نموده، چنین ادامه می دهد که:
"زاهد از دیدگاه کسانی که به مرحله ی عرفان نرسیده اند، نوعی دادوستد است که گویی کالای این جهانی را با متاع اخروی مبادله می کنند. اما از نظر عارف زهد حقیقی عبارت است از:
پیراستن باطن از هر آنچه سد راه "حق" باشد و سر فرود نیاوردن به دنیا و آخرت و خود را بالاتر دیدن از "ماسوی الحق" است. و عبادت غیر عارفان نیز نوعی دادوستد است. گویی که در دنیا کار می کنند تا مزد و پاداشی را که همان اجر و ثواب اخروی است، دریافت دارند.
واما عبادت عارف، عبارت است از نوعی ریاضت دادن و پرورش همت ها و تمایلات و قوای نفس خویش، از قبیل متوهمه و متخیله، به منظور عادت دادن و آموختن آنها به پا کشیدن از آستانه ی عوامل فریب و توجه به آستان "حق" به خاطر آنکه این تمایلات و قوا، به هنگام تجلی خواهی از حق، با باطن وی همراه شوند و دست از مخالفت و تنازع بردارند تا باطن عارف، تنها برای تابش انوار حق آماده گردد و این وضع از چنان ثباتی برخوردار گردد که هر وقت بخواهد باطنش از انوار حق، تابش پذیرد، بی مزاحمتی از جهت امیال و اقوا، که باطن وی با تمام قوا و امیال، در خط توجه و روی کرد، به درگاه قدس حق، واقع شود".
در اینجا تـاکید ابن سینا بر این نکته است که نباید تشابه ظاهری این سه گروه، باعث گمراهی در تشخیص آنان گردد. به این بیان که اگرچه اعمال عابد و زاهد و عارف به ظاهر همانند و مشابه می باشد، اما غرض آنان یکسان و همانند نیست و این وسیله ی خوبی است برای تمایز آنها از همدیگر.
در این اعمال که به عنوان زهد و پرستش انجام می پذیرد غرض و هدف غیر عارف، یعنی زاهد و عابد، نوعی سوداگری و دادو ستد است.
اگر از لذایذی دست می کشند می خواهند تا در مقابل به لذایذ دیگر و بیشتر و مهم تر و اجر و پاداشی به مراتب برتر از کاری که انجام داده اند نایل آیند. اگرچه زهد و عبادت هم تفاوت هایی با هم دارند از جمله در زهد بیشتر جنبه ی پرهیز از لذایذ دنیوی مطرح است و دوری جستن از خور و خواب و استراحت، ولی در عبادت انجام دستورات دینی مورد توجه است، اگر چه عابد به وجه شرعی و از راه های حلال، از تمامی لذاید موجود جهان هم بهره مند باشد. یک زاهد سعی می کند با لباس خوب و گران قیمت نپوشد و در بستر ناز نیارامد و غذاهای رنگارنگ نخورند، اما یک عابد در بستر نرم می آرامد و لباسهای خوب می پوشد که:
" قل من حرم زینه الله التی اخرج لعباده و الطیبات من الرزق قل هی للذین آمنوا " و غذاهای رنگارنگ می خورد، منتهی توام با سپاس و شکر ازدواج می کند، در خانه ی خوب می نشیند، خدم و حشم به قدر توانایی دارد که:
" ولا تنس نصیبک من الدنی"
به مسافرت می رود، مهمانی می دهد، بذل و بخشش می کند، فرشها و لوازم گرانقیمت به معابد و مزارها هدیه می کند، در عین حال روزه می گیرد، نماز می خواند، خمس و زکوه می دهد، به حج و جهاد هم اگر ممکن باشد می رود، ولی به هر حال این دو طایفه هر دو به دنبال آرامش و آسایش خویشند.
عابد از این دنیا بهره می گیرد اما مشکلات و زحماتی را هم برای تامین آسایش آن جهان تحمل می کند. زاهد هم از این جهان دست می کشند، به خاطر آنکه آن جهان را بیشتر مقرون به صرفه می داند.
اما زهد عارف در حالت توجه به حق، تنزه و دامن کشیدن از غیر خداست است به دلیل برگزیدن و برتر نهادن آن مقصود و هدف والا بر هر مقصود و هدف دیگر. و در حالت التفات از جانب حق به ماسوی، دست افشاندن به ماسوی و سر فرود نیاوردن به آنها است. به دلیل حقیر و نا چیز شمردن آنها که:
هر دو عالم را به دشمن ده، که ما را دوست بس
تنت آن جا به کلی فقد گردد
بهشت نسیه، حالی نقد گردد
بهشتی نه که می جویند هر کس
بهشتی کاندر او، حق باشد و بس
بهشت عامیان پر نان و آب است
به صورت آدمی لکن دواب اس
مکاتب عرفانی، اتفاق نظر دارند در اینکه بشر فقط در اثر تلاش پیگیر و پر مشقت می تواند به کمالات حقیقی خویش نایل آید. در عرفان، علم حقیقی نه تنها از عمل جدا نیست، بلکه نتیجه و محصول اعمال است. برای رسیدن به آگاهی عرفانی باید به سیر و سلوک پرداخت و از مراتب و درجاتی گذشت. از همین جاست که عرفان به دو قسمت عملی و نظری تقسیم شده که عرفان عملی عبارت است از اجرای یک برنامه ی دقیق و پر مشقت جهت گذشتن از مراحل و منازل و رسیدن به مقامات و احوالی، در راه دست یافتن به آگاهی عرفانی، و نیل به "توحید" و "فن" که از آن به "طریقت "تعبیر می شود و عرفان نظری مجموعه تعبیرات عرفا، از آگاهی ها و دریافت های شهودی خویش درباره حقیقت جهان و انسان است.
عارف برای رسیدن به کمال خویش که همان مرحله ی توحید و فنا است، لازم است که تن به سختی ها سپرده، از خواب و خوراک کم کرده و بر اعمال و اشتغالات معنوی بیفزاید.
چشم پوشی از شهوات و لذات، مبارزه با هواهای نفسانی که در بیان نبوی به عنوان جهاد اکبر نامیده شده، رها کردن جاه و مقام، گذشتن از نام و ننگ، بی اعتنایی به تعظیم و توهین دیگران، پرداختن باطن از علایق، نفی وسوسه ها و خواطر و رعایت هزا راه نکته باریکتر از مو، به خاطر احراز شایستگی برای نیل به آستان حق و حقیقی و در یک کلام تلاش بی امان برای مرگ اختیاری از جهان طبیعت و تولد در عالم ماورای طبیعت:
مردت تن در ریاضت زندگی است
رنج این تن روح را پایندگی است
این ریاضت های درویشان چراست
کان بلا بر تن، بقای جان ماست
در عرفان، چنانکه پیامبر اسلام(ص) نیز فرموده: "اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک" مشکل عمده ی انسان، مشکل نفس است. ریاضت دادن و کشتن آن به منزله ی تسلط و غلبه بر همه ی طاغوتها و وحوش و سباع است. با خواسته هایش مقاومت و از وسوسه هایش دوری و بیزاری جسته و در این راه ایستادگی و استقامت به کار باید برد تا آن طاغی و یاغی تسلیم شود و تسلیم گردد و لحظه ی تسلیم نفس، لحظه ی بسیار با شکوهی است که در واقع می توان آن را "تولد تازه"ی انسان به معنی حقیقت آن دانست و عرفا از آن به مرگ اختیاری تعبیر می کنند و می گویند که منظور از عبارت معروف: "مو تو قبل ان تمو تو" نیز همین است.
و شیخ ابو سعید گوید:
"همه وحشت ها از نفس است، اگر تو او را نکشی، او ترا بکشد."
اینک بیان مولوی در تفسیر حدیث نبوی(ص):
"قدمتم من الجهاد الاصغر الی الجهادالاکبر"
ای شهان کشتیم ما خصم برون
ماند خصمی زان بتر در اندرون
کشتن این کار عقل و هوش نیست
شیر باطن سخره خرگوش نیست
دوزخ است این نفس و دوزخ اژدهاست
کو به دریاها نگردد کم کاست
هفت دریا را در آشامد هنوز
کم نگردد سوزش آن خلق سوز
عالمی را لقمه کرد و درکشید
معده اش نعره زنان، هل من مزید
چون که وا گشتم ز پیکار برون
روی آوردم به پیکار درون
قد رجعنا من جهاد الاصغریم
یا نبی اندر جهاد اکبریم
قوتی خواهم ز حق دریا شکاف
تا به سوزن برکنم این کوه قاف
سهل شیری دان که صفها بشکند
شیر آن است آنکه خود را بشکند
تا شود شیر خدا از عون او
وا رهد از نفس و از فرعون او
در لزوم توجه به عرفان و زهد و عبادت، یا عارف و زاهد و عابد، مرحوم جلال الدین همایی می گوید:
"در میان اشخاص عامی و درس خوانده هر دو، کمتر کسی است که فرق حقیقی ما بین سه لقب، یا سه اصطلاح عابد و زاهد و عارف را، به خوبی و درستی دانسته باشند و آنها را با یکدیگر اشتباه نکند. "
به همین دلیل که عرفا در ظاهر امر با عابدان و زاهدان شباهتی دارند، از دیرباز تشخیص و تمییز آنها از همدیگر لازم به نظر می رسیده است. ابو نصر سرِِِِِّاج طوسی (فوت378 هـ) از یحیی بن معاذ نقل می کند که:
"الزهد سیار و العارف طیار"
بدین معنی که در حرکت به سوی مطلوب عارف از زاهد تندرو تر است. در قرن دوم همه ی کسانی را که از بیم آلایش به گناه از درگیری های اجتماعی کنار کشیده و در گوشه ی عزلت به زهد و پارسایی می پرداختند، از قبیل حسن بصری، واصل ابن عطا و رابعه ی عدویه به نام زاهد می خواندند، نه عارف یا صوفی و "کلمه ی صوفیه پیش از جاحظ (متوفی 255هـ) در نوشته ی دیگران به کار نرفته است. "
نخستین کسی که او را صوفی خوانده اند، ابو هاشم کوفی (متوفی حدود162هـ) است." ابن خلدون می گوید همه ی کسانی را که از قرن دوم به بعد، بر خلاف مردم که به دنیا روی آورده بودند، به "عبادت " پرداختند، صوفیه یا متصوفه نامیدند.
سهروردی(متوفی 632هـ) در عوارف المعارف، تصوف را با زهد و فقر، فرق نهاده، نسبت عموم و خصوص مطلق را میان آن دو، بیان کرده می گوید:
تصوف نه فرق است و نه زهد، بلکه اسمی است جامع معانی فقر و معانی زهد، بسا صفات و خصایصی دیگر که مرد بدون آنها صوفی نباشد، اگر چه زاهد یا فقیر بود. "
طیباوی میان زهد و تصوف تفاوتهایی به شرح زیر قایل است:
الف _فرق در هدف و غایت: زاهد دنیا را به خاطر آخرت ترک می کند، اما صوفی برای رسیدن به خدا در همین دنیا تلاش می کند. ناگفته نماند که در ادبیات عرفانی منظور از بهشت نقد در مقابل وعده ی فردای زاهد نیز همین است.
شبستری می گوید :
ز تن بگذر برو در عالم جان
که حالی رسد آن جا جان جانان
تنت آن جا به کلی فقد گردد
بهشت نسیه، حالی نقد گردد
بهشتی نه که می جویند هر کس
بهشتی کاندر او، حق باشد و بس
بهشت عامیان پر نان و آب است
به صورت آدمی لکن دواب است
و حافظ می گوید:
من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود
وعده ی فردای زاهد را چرا باور کنم
ب_فرق در اندیشه: زاهد از خشم و غضب خداوند می ترسد در حالیکه صوفی به رحمت و لطف و کرم او اطمینان دارد.
نویسندگان کتاب تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، بر این دو مورد این را هم افزوده اند که:
"تصوف از عناصر متعددی که از خارج به آن داخل شده است، متاثر گردیده، ولی زهد اسلامی- اگر چه ممکن است از مسیحیت یا کیش های هندی، تاثیری پذیرفته باشد- در روح و هدف، همواره اسلامی و توحیدی بوده است. "
همچنین شیخ عزالدین محمود کاشانی(متوفی 735 هـ) در مصباح الهدایه و ابوطالب مکی(متوفی386هـ) در "قوت القلوب" و حافظ ابو نعیم اصفهانی(متوفی 430هـ) درحلیه الاولیا و امام ابوالقاسم قشیری (متوفی 465هـ)در رساله ی قشیریه و غزالی در احیاءعلوم الدین، کم و بیش در این باره سخن گفته اند.
ابن سینا در نمط نهم اشارات، در فرق عابد و زاهد و عارف، چنین می گوید:
"کسی که از سرمایه ی دنیا و خوشی های آن روی گرداند، به عنوان "زاهد" شناخته می شود و آنکه بر انجام تکالیف الهی، از قبیل روزه و نماز پردازد "عابد" است و آنکه باطن خود را به قصد تابش پایدار نور حق، از توجه به "غیر" باز دارد، به نام "عارف" خوانده می شود و گاهی بعضی از این عناوین با بعضی دیگر ترکیب می پذیرد. "
این نخستین گام ابن سینا است در تعریف "عارف" و به لحاظ آنکه ممکن است عارف را که با زهد و عبادت قرین است با زاهد و عابد اشتباه کنند، در قدم اول به رفع این شبهه پرداخت. لذا تنها به تعریف عارف قناعت نکرده بلکه پیش از هر چیز به زاهد و عابد پرداخت، تا زمینه ی تشخیص را بیشتر مهیا سازد. اگر چه ابن سینا به تعریف این سه گروه می پردازد، اما در حقیقت "زهد" و "عبادت" و "عرفان" را نیز، تعریف می کند و به این نکته توجه می دهد که میان این مفاهیم، اگر چه تساوی نیست، تباین هم نیست. در نتیجه بعضی از این عناوین، با بعضی دیگر ترکیب می شود. صدق هر سه در یک مورد، تنها یک صورت دارد که شخصی هم عابد باشد و هم زاهد و هم عارف.
از ترکیب هر یک از این عناوین با عنوان دیگر سه صورت پیش می آید:
عابد زاهد
عابد عارف
عارف زاهد
خواجه نصیرالدین طوسی، در شرح این قسمت می گوید:
"طالب و خواستار چیزی، ابتدا می کوشد تا از عوامل بعد و دوری، روی گردان شده و به عوامل قرب و نزدیکی روی آورد، تا به مقام وصول و وجدان مطلوب نایل آید. بنابراین جوینده ی حق، نخست از عوامل بازدارنده دوری می جوید که این عوامل همان متاع دنیا و خوشی های آن است و سپس به عوامل قربت که همان عبادات است روی می آورد. این زهد و عبادت را به اعتبار دیگر، تبری و تولی می گویند و آنگاه که مرحله ی وصول به حق باشد، نخستین درجه ی آن همان معرفت خواهد بود."
با توجه به اظهارات خواجه که عرفان را مرحله ی نهایی این حرکت می داند و با توجه به اظهارات بعدی ابن سینا، معلوم می شود که لازمه ی عرفان نیست و به اصطلاح در میان عرفان و آن دو مفهوم دیگر نسبت عموم و خصوص مطلق است و آن دو نیز با یکدیگر دارای نسبت عموم و خصوص من وجه می باشند. با توجه به توضیح فوق، نخستین دو راهه ی ظاهر و باطن است.
به عبارت دیگر مرز جدایی عارف از عارف زاهد، تا جایی که دوری از پلیدی ها و عوامل فریب و وسوسه و پرداختن به اعمال رسمی و ظاهری مطرح باشد، قلمرو زهد و عبادت است. اما از نقطه ای که مسئله توجه باطنی انسان به جهان "غیب" و جهان "قدس جبروت" یعنی به "باطن" جهان مطرح است، قلمرو عرفان آغاز می گردد.
ابن سینا پس از طرح فرق بر اساس ظاهر و باطن، فرق دیگری را بر مبنای غرض و مبادی غرض عارف و زاهد و عابد مطرح نموده، چنین ادامه می دهد که:
"زاهد از دیدگاه کسانی که به مرحله ی عرفان نرسیده اند، نوعی دادوستد است که گویی کالای این جهانی را با متاع اخروی مبادله می کنند. اما از نظر عارف زهد حقیقی عبارت است از:
پیراستن باطن از هر آنچه سد راه "حق" باشد و سر فرود نیاوردن به دنیا و آخرت و خود را بالاتر دیدن از "ماسوی الحق" است. و عبادت غیر عارفان نیز نوعی دادوستد است. گویی که در دنیا کار می کنند تا مزد و پاداشی را که همان اجر و ثواب اخروی است، دریافت دارند.
واما عبادت عارف، عبارت است از نوعی ریاضت دادن و پرورش همت ها و تمایلات و قوای نفس خویش، از قبیل متوهمه و متخیله، به منظور عادت دادن و آموختن آنها به پا کشیدن از آستانه ی عوامل فریب و توجه به آستان "حق" به خاطر آنکه این تمایلات و قوا، به هنگام تجلی خواهی از حق، با باطن وی همراه شوند و دست از مخالفت و تنازع بردارند تا باطن عارف، تنها برای تابش انوار حق آماده گردد و این وضع از چنان ثباتی برخوردار گردد که هر وقت بخواهد باطنش از انوار حق، تابش پذیرد، بی مزاحمتی از جهت امیال و اقوا، که باطن وی با تمام قوا و امیال، در خط توجه و روی کرد، به درگاه قدس حق، واقع شود".
در اینجا تـاکید ابن سینا بر این نکته است که نباید تشابه ظاهری این سه گروه، باعث گمراهی در تشخیص آنان گردد. به این بیان که اگرچه اعمال عابد و زاهد و عارف به ظاهر همانند و مشابه می باشد، اما غرض آنان یکسان و همانند نیست و این وسیله ی خوبی است برای تمایز آنها از همدیگر.
در این اعمال که به عنوان زهد و پرستش انجام می پذیرد غرض و هدف غیر عارف، یعنی زاهد و عابد، نوعی سوداگری و دادو ستد است.
اگر از لذایذی دست می کشند می خواهند تا در مقابل به لذایذ دیگر و بیشتر و مهم تر و اجر و پاداشی به مراتب برتر از کاری که انجام داده اند نایل آیند. اگرچه زهد و عبادت هم تفاوت هایی با هم دارند از جمله در زهد بیشتر جنبه ی پرهیز از لذایذ دنیوی مطرح است و دوری جستن از خور و خواب و استراحت، ولی در عبادت انجام دستورات دینی مورد توجه است، اگر چه عابد به وجه شرعی و از راه های حلال، از تمامی لذاید موجود جهان هم بهره مند باشد. یک زاهد سعی می کند با لباس خوب و گران قیمت نپوشد و در بستر ناز نیارامد و غذاهای رنگارنگ نخورند، اما یک عابد در بستر نرم می آرامد و لباسهای خوب می پوشد که:
" قل من حرم زینه الله التی اخرج لعباده و الطیبات من الرزق قل هی للذین آمنوا " و غذاهای رنگارنگ می خورد، منتهی توام با سپاس و شکر ازدواج می کند، در خانه ی خوب می نشیند، خدم و حشم به قدر توانایی دارد که:
" ولا تنس نصیبک من الدنی"
به مسافرت می رود، مهمانی می دهد، بذل و بخشش می کند، فرشها و لوازم گرانقیمت به معابد و مزارها هدیه می کند، در عین حال روزه می گیرد، نماز می خواند، خمس و زکوه می دهد، به حج و جهاد هم اگر ممکن باشد می رود، ولی به هر حال این دو طایفه هر دو به دنبال آرامش و آسایش خویشند.
عابد از این دنیا بهره می گیرد اما مشکلات و زحماتی را هم برای تامین آسایش آن جهان تحمل می کند. زاهد هم از این جهان دست می کشند، به خاطر آنکه آن جهان را بیشتر مقرون به صرفه می داند.
اما زهد عارف در حالت توجه به حق، تنزه و دامن کشیدن از غیر خداست است به دلیل برگزیدن و برتر نهادن آن مقصود و هدف والا بر هر مقصود و هدف دیگر. و در حالت التفات از جانب حق به ماسوی، دست افشاندن به ماسوی و سر فرود نیاوردن به آنها است. به دلیل حقیر و نا چیز شمردن آنها که:
هر دو عالم را به دشمن ده، که ما را دوست بس
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر