چون برسي به كوي ما / خامشي است خوي ما
آيا خاموشي يا سكوتي كه مولوي از آن به عنوان اصيلترين معرفت كسبي آدمي ياد ميكند كه به رهايي او از قفس كامها و دلبستگيها ميانجامد، با نيروانه بودا يا همان خاموشي خواهندگي يكي است؟ آيا در بسياري از ابيات كليات شمس كه مولوي خود را خاموش معرفي ميكند همان نيروانايي است كه پيروان بودا مدعياند وي به آن رسيده؟
آيا رسيدن به مقام سكوت در انديشه مولوي و بودا، پايان متعالي سلوك يك سالك است؟
اينها پرسشهايي است كه با طرح آن در اين مقاله سعي شده به مطالعه تطبيقي سكوت در انديشه مولوي و بودا پرداخته شود.
آيا رسيدن به مقام سكوت در انديشه مولوي و بودا، پايان متعالي سلوك يك سالك است؟
اينها پرسشهايي است كه با طرح آن در اين مقاله سعي شده به مطالعه تطبيقي سكوت در انديشه مولوي و بودا پرداخته شود.
رهروي بودايي تا زماني كه ادراكي از رنج يا شادي، دلبستگي يا غم، تولد يا مرگ را در خود دارد نميتواند به كسب معرفتي فرادانش يا هستياي بيهست يا بينيست و پيروزي بر همه قوانين وجود يا خاطري آرام و دانستگياي خاموش دست يابد.
خاموشي خواهندگي، كه مقصود متعالي سالك بودايي است، شبيهترين تفكر در آموزههاي بودا با مولوي است.
بودا نيروانه را حالتي آرام بيان ميكند؛ آرامشي كه تمام خواستنيها، دلبستگيها، كامها، رنجها، اندوهها و شاديها در آن خاموش شده است. نيروانه همان آزادي محض و رهايي از رنج و تولد پياپي است. بوداييان به زندگيهاي متعدد براي همه انسانها اعتقاد دارند كه به آن سنساره يا تناسخ ميگويند. آنها به اين مساله قائلند كه در يكي تولد انسان نميتواند به تعالي برسد و بهكرات متولد ميشود و ميميرد و در هر زندگي بايد تلاش كند تا به كمال كه همان نيروانه است، برسد. اين تولدها و مرگها سير نزولي و صعودي دارند، يعني ممكن است فردي بر اثر كارما (كار، افعال) بد به موجودي سخيفتر در تولد بعدي تبديل شود. يا بر اثر كارماي خوب به صورت انساني متعاليتر به دنيا بيايد (در اديان توحيدي اين نوع نگرش به هستي مردود است.) بيمرگي، پيوستن به جاودانگي است.
مولوي نيز نهاييترين مقام يك سالك را كه كسب معرفتالله است، شايد بر اساس حديثي نبوي، سكوت ميداند. در حديثي نبوي آمده است كه «من عرف الله كل لسانه» يعني كسي كه خدا را شناخت، خاموش ميشود. داستان معروف طوطي و بازرگان در دفتر دوم مثنوي معنوي مولوي شالوده تفكر مولانا در باب سكوت و رهايي از قفس نفس و رسيدن به آزادي است. مولوي در اين داستان به گونهاي زيبا تمثيلي ارائه ميكند كه سكوت را منشأ رهايي ميداند.
در اين داستان، بازرگاني كه عزم سفر هندوستان كرده، از همه افراد خانوادهاش و از جمله از طوطي محبوس خانگياش ميپرسد چه سوغاتي از سفر براي آنها به ارمغان بياورد. طوطي در پاسخ ميگويد سلام مرا به طوطيان هندوستان برسان و از دربند بودنم آگاهشان ساز. طوطيان هند چون پيغام طوطي بازرگان را ميشنوند، بدون اين كه كلامي بگويند، خود را به مردن زده و از بالاي درختان به زمين افتادند. بازرگان، حسرتزده و پشيمان اين خبر را براي طوطياش به ارمغان ميآورد و طوطي درمييابد براي رهايي از قفس بايد دهان بربندد و خود را به مردن بزند تا از قفس رهايي يابد و چنين ميشود. مولانا در نائيه نيز اشاره صريحي به اين مطلب دارد. وقتي ميگويد: «بشنو از ني چون حكايت ميكند» در واقع اين دعوت به شنيدن نوعي امر به سكوت است. يعني مولانا ميگويد وقتي ني وجود آدمي از آلايشها پاك و توخالي شد، آنگاه قابليت شنيدن صداهاي اصيل هستي را مييابد:
انصتوا را گوش كن خاموش باش
چون زبان حق نگشتي، گوش باش (دفتر دوم)
البته توجه به اين نكته نيز كه مولانا سرزمين هندوستان را كه خاستگاه آموزههاي بودا و نيرواناست براي اين تمثيل به كار برده، خالي از لطف نيست. خاموشي از ديدگاه مولوي غذاي نفس مطمئنه آدمي است كه حتي از هر نوع خطاب، سوال و توجه نيز فراتر رفته و به سكينه يا همان سكوت و آرامش رسيده است.
اين نفس مطمئنه خموشي غذاي اوست.
وين نفس ناطقه سوي گفتار ميرود. (غزل 846)
اما نكتهاي اساسي در اينجا، تفاوت سلوك بودايي با سلوك عرفاني مولوي در راه رسيدن به معرفت سكوت است.
بودا همان طور كه از پاسخ دادن به پرسش مربوط به آفرينش هستي، وجود يا عدم وجود خدا و هدف خلقت سر باز ميزند، در برابر بحث عشق نيز همواره سكوت كرده است. در دنياي عظيم آموزههاي بودا، هيچ رد پايي از عشق نيست. همين جاست كه معناي نيروانه مولوي با بودا متفاوت ميشود. در آموزههاي بودا، مهرورزي، شفقت و حتي در بالاترين درجه آن يعني ايثار در دنيايي بدون عشق، عاشق و معشوق تعريف ميشوند و جهان جز تصوير اندوهي عظيم چيز ديگري نيست؛ اندوهي همراه با نوعي پوچي انزواطلبانه.
انسان در دايره تفكر بودايي بايد به نيروانا برسد. آري به خاموش شدن و رهايي؛ اما تصوير انسان در پيمودن اين مسير، تصوير كسي است كه در بياباني سرگردان ميشود كه نه معناي اميد را ميداند و نه نااميدي، نه هدفدار بودن و نه پوچي؛ اما در انديشه مولوي اين اتحاد بين عشق، عاشق و معشوق است كه به سكوت ميانجامد. عشق اندوهي سازنده و عظيم است كه رستاخيزت را در همين جهان به تو مينماياند تا با گذر از آن درياي معناي آرامش، سكوت و زيبايي مطلق سكوت را دريابي.
«خاموش كن و بيلب خوش طال بقا ميزن»
خاموشي خواهندگي، كه مقصود متعالي سالك بودايي است، شبيهترين تفكر در آموزههاي بودا با مولوي است.
بودا نيروانه را حالتي آرام بيان ميكند؛ آرامشي كه تمام خواستنيها، دلبستگيها، كامها، رنجها، اندوهها و شاديها در آن خاموش شده است. نيروانه همان آزادي محض و رهايي از رنج و تولد پياپي است. بوداييان به زندگيهاي متعدد براي همه انسانها اعتقاد دارند كه به آن سنساره يا تناسخ ميگويند. آنها به اين مساله قائلند كه در يكي تولد انسان نميتواند به تعالي برسد و بهكرات متولد ميشود و ميميرد و در هر زندگي بايد تلاش كند تا به كمال كه همان نيروانه است، برسد. اين تولدها و مرگها سير نزولي و صعودي دارند، يعني ممكن است فردي بر اثر كارما (كار، افعال) بد به موجودي سخيفتر در تولد بعدي تبديل شود. يا بر اثر كارماي خوب به صورت انساني متعاليتر به دنيا بيايد (در اديان توحيدي اين نوع نگرش به هستي مردود است.) بيمرگي، پيوستن به جاودانگي است.
مولوي نيز نهاييترين مقام يك سالك را كه كسب معرفتالله است، شايد بر اساس حديثي نبوي، سكوت ميداند. در حديثي نبوي آمده است كه «من عرف الله كل لسانه» يعني كسي كه خدا را شناخت، خاموش ميشود. داستان معروف طوطي و بازرگان در دفتر دوم مثنوي معنوي مولوي شالوده تفكر مولانا در باب سكوت و رهايي از قفس نفس و رسيدن به آزادي است. مولوي در اين داستان به گونهاي زيبا تمثيلي ارائه ميكند كه سكوت را منشأ رهايي ميداند.
در اين داستان، بازرگاني كه عزم سفر هندوستان كرده، از همه افراد خانوادهاش و از جمله از طوطي محبوس خانگياش ميپرسد چه سوغاتي از سفر براي آنها به ارمغان بياورد. طوطي در پاسخ ميگويد سلام مرا به طوطيان هندوستان برسان و از دربند بودنم آگاهشان ساز. طوطيان هند چون پيغام طوطي بازرگان را ميشنوند، بدون اين كه كلامي بگويند، خود را به مردن زده و از بالاي درختان به زمين افتادند. بازرگان، حسرتزده و پشيمان اين خبر را براي طوطياش به ارمغان ميآورد و طوطي درمييابد براي رهايي از قفس بايد دهان بربندد و خود را به مردن بزند تا از قفس رهايي يابد و چنين ميشود. مولانا در نائيه نيز اشاره صريحي به اين مطلب دارد. وقتي ميگويد: «بشنو از ني چون حكايت ميكند» در واقع اين دعوت به شنيدن نوعي امر به سكوت است. يعني مولانا ميگويد وقتي ني وجود آدمي از آلايشها پاك و توخالي شد، آنگاه قابليت شنيدن صداهاي اصيل هستي را مييابد:
انصتوا را گوش كن خاموش باش
چون زبان حق نگشتي، گوش باش (دفتر دوم)
البته توجه به اين نكته نيز كه مولانا سرزمين هندوستان را كه خاستگاه آموزههاي بودا و نيرواناست براي اين تمثيل به كار برده، خالي از لطف نيست. خاموشي از ديدگاه مولوي غذاي نفس مطمئنه آدمي است كه حتي از هر نوع خطاب، سوال و توجه نيز فراتر رفته و به سكينه يا همان سكوت و آرامش رسيده است.
اين نفس مطمئنه خموشي غذاي اوست.
وين نفس ناطقه سوي گفتار ميرود. (غزل 846)
اما نكتهاي اساسي در اينجا، تفاوت سلوك بودايي با سلوك عرفاني مولوي در راه رسيدن به معرفت سكوت است.
بودا همان طور كه از پاسخ دادن به پرسش مربوط به آفرينش هستي، وجود يا عدم وجود خدا و هدف خلقت سر باز ميزند، در برابر بحث عشق نيز همواره سكوت كرده است. در دنياي عظيم آموزههاي بودا، هيچ رد پايي از عشق نيست. همين جاست كه معناي نيروانه مولوي با بودا متفاوت ميشود. در آموزههاي بودا، مهرورزي، شفقت و حتي در بالاترين درجه آن يعني ايثار در دنيايي بدون عشق، عاشق و معشوق تعريف ميشوند و جهان جز تصوير اندوهي عظيم چيز ديگري نيست؛ اندوهي همراه با نوعي پوچي انزواطلبانه.
انسان در دايره تفكر بودايي بايد به نيروانا برسد. آري به خاموش شدن و رهايي؛ اما تصوير انسان در پيمودن اين مسير، تصوير كسي است كه در بياباني سرگردان ميشود كه نه معناي اميد را ميداند و نه نااميدي، نه هدفدار بودن و نه پوچي؛ اما در انديشه مولوي اين اتحاد بين عشق، عاشق و معشوق است كه به سكوت ميانجامد. عشق اندوهي سازنده و عظيم است كه رستاخيزت را در همين جهان به تو مينماياند تا با گذر از آن درياي معناي آرامش، سكوت و زيبايي مطلق سكوت را دريابي.
«خاموش كن و بيلب خوش طال بقا ميزن»
+ نوشته شده در دوشنبه یازدهم آبان 1388ساعت 22:42 توسط محمدرضا نیکنفس کرمانی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر