۱۳۸۹ آبان ۲۰, پنجشنبه

کودک و خدا؟

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و پرسید :میگویند فردا شما مرابه زمین می فرستید اما من به این کوچکی بدون هیچ کمکی چگونه میتوانم برای زندگی به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد:از بین تعداد بسیاری از فرشتگان من یکی را برای تو در نظر گرفته ام .
او از تو نگهداری خواهد کرد.اما کودک هنوز مطمین نبود که میخواهد برود یا نه ؟ کودک گفت:اینجا در بهشت من کاری جزء خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافیست.خداوند لبخند زد و گفت:فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد.تو عشق او را احساس خواهی کردو شاد خواهی شد.کودک ادامه داد من چطور میتوانم بفهمم مردم چه میگویند. وقتی حتی زبان انها را نمی فهمم . خداوند گفت: فرشته تو زیباترین و شیرین ترین واژه ها را ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کردو با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی .کودک با ناراحتی گفت : وقتی می خواهم با شما صحبت کنم ؟اما خدا گفت فرشته ات دستهایت را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد خواهد داد که چگونه دعا کنی.کودک سرش را برگرداند و پرسید:در زمین انسانهای بدی هم زندگی میکنند چه کسی از من محافظت خواهد کرد حتی اگر به قیمت جانش تمام شود؟و بعد کودک گفت من همیشه به این دلیل که دیگر نمیتوانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود.خداوند لبخند زد:فرشته ات همیشه دربارهء من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت.او به آرامی آخرین سوالش پرسید:نام فرشته ام را به من میگویی؟خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد:نام فرشته ات اهمیتی ندارد اما تو به راحتی می توانی او را مادر صدا کنی........
آیا تا به حال از مهربانترین فرشته زمینی تشکر کرده اید؟متشکرم مادر

هیچ نظری موجود نیست: