. |
.
آنکه او داعی من آمد برین
یاد داریدش دعا از صدق دین
این دم از گفتن نه اندیشم بسی
چون خموشی هست در پیشم بسی
زود خواهد بود کاین جان و دلم
فرقتی جویند از آب و گلم
شیر مردا ! گر دلت خواهد همی
عزم کن برگورم و بگری دمی
برسر عطار چون زاری گری
اندکی بنشین و بسیاری گری
باز پرس از حال من ، حالی ، براز
تاجواب تو دهم از گور باز
حالم آن دم از زفانِ حال پرس
کر شو و حال از زفانِ لال پرس
تشنگی من ببین در زیر خاک
یک دمم آبی فرست از اشک پاک
کاشکی هرگز نبودی نام من
تا نبودی جنبش و آرام من
هرکرا در پیش این مشکل بود
خون تواند کرد اگر صد دل بود
جان جهان جان مبارز آمده
هست سرگردان و عاجز آمده
زین چنین کاری که در پیش آمدست
علم مفلس ، عقل درویش آمدست
آنکه او داعی من آمد برین
یاد داریدش دعا از صدق دین
این دم از گفتن نه اندیشم بسی
چون خموشی هست در پیشم بسی
زود خواهد بود کاین جان و دلم
فرقتی جویند از آب و گلم
شیر مردا ! گر دلت خواهد همی
عزم کن برگورم و بگری دمی
برسر عطار چون زاری گری
اندکی بنشین و بسیاری گری
باز پرس از حال من ، حالی ، براز
تاجواب تو دهم از گور باز
حالم آن دم از زفانِ حال پرس
کر شو و حال از زفانِ لال پرس
تشنگی من ببین در زیر خاک
یک دمم آبی فرست از اشک پاک
کاشکی هرگز نبودی نام من
تا نبودی جنبش و آرام من
هرکرا در پیش این مشکل بود
خون تواند کرد اگر صد دل بود
جان جهان جان مبارز آمده
هست سرگردان و عاجز آمده
زین چنین کاری که در پیش آمدست
علم مفلس ، عقل درویش آمدست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر