قبل ازهر چيز راضي و خرسند شو تا آنگاه زندگي تو منبع شادماني ديگران شود. اين يگانه خدمت واقعي به مردم است. دگرگون شدن بمعناي تغيير دين نيست، بلكه تغيير خودآگاهي است. وقتي تو ديگر خواب نباشي، وقتي تو ديگر از افكار، خاطره ها و اميال و آرزوها انباشته نباشي و در سكوت مطلق به سر بري، اين يعني دگرگوني. وقتي سر تو ناپديد شده و قلب جاي آنرا گرفته باشد، وقتي تو بي سر و يك قلب خالص باشي، اين يعني دگرگوني. دگرگوني امري دروني است. تنها دگرگوني حقیقی که وجود دارد، دگرگون شدن از ذهن به مراقبه است، زيرا اينكار همه وجود تو را دگرگون مي كند. تو را از ناخرسندي و ناخشنودي به رضايت و خشنودي فراوان مي رساند.
****************
مراقبه كنش و فعاليت نيست، آگاهي محض است. اما با شروع مراقبه معجزه اي رخ مي دهد. بزرگترين معجزه زندگي. بدنت زيبا و جذاب مي شود. ديگر پر تنش و بي قرار نيست. به نور تبديل شده است، سبك و رها. مي تواني ببيني باري سنگين به بزرگي كوهها از بدنت خارج مي شود. تمام سموم از بدنت پاكسازي مي شوند. ذهنت ديگر مثل گذشته فعال نيست. فعاليت ذهن كم و كمتر مي شود و شكافهايي بوجود مي آيد. شكافهايي كه هيچ فكري در آنها نيست. اين شكافها زيباترين پنجره هستند، زيرا مي تواني از ميان آنها همه چيزي را همانگونه كه هست و بدون مداخله ذهن ببيني. اندك اندك خلق و عواطف تو ناپديد مي شود. ديگر نه شادي نه غمگين. تفاوت بين شادي و غم كم و كمتر مي شود تا اينكه به زودي به نقطه تعادل مي رسد. لحظه اي است كه خوش بودن را احساس مي كني. آن آرامش، آن سكوت و آن تعادل همان احساس خوشي است. هيچ قله اي وجود ندارد و هيچ دره اي. هيچ شب تاريك و هيچ شب مهتابي. تمام قطبهاي متضاد از بين مي روند. تو دقيقا در ميانه قرار مي گيري. اين معجزه ها ژرف و ژرف تر مي شوند و در نهايت، زمانيكه بدنت در تعادل كامل و ذهنت در سكوت محض بسر مي برد و قلبت ديگر از اميال و آرزوها انباشته نيست، جهشي بزرگ در تو روي مي دهد. ناگهان از روح خويشتن آگاه مي شوي. ودر آن لحظه همه چيز نوراني مي شود چشمان درون تو گشوده شده است. فقط از راه چشمان درون و آن نور است كه از حقيقت هستي آگاه مي شوي. و حقيقت رهايي بخش است.
*****************
ماوراي ماده
ماده همه چيز نيست و كسانيكه چنين باور دارند، زندگي اي سطحي خواهند داشت. آنها مدام به دور خود مي چرخند و هرگز به ماوراي حقيقي خود نمي رسند. ماوراي حقيقي، در مركز وجودتان واقع شده است. رفتن به ماوراي ماده راستين خود؛ دانستن اينكه شما آگاهي هستيد و كل هستي از آگاهي تشكيل شده است. آگاهي محصول فرعي ماده نيست. ماده فقط جسم آگاهي است. ماده پوسته و لباس آگاهي است. ماده معبدي است كه آگاهي در آن ساكن است. اين معبد به خاطر آگاهي بنا شده است، نه برعكس. ماده به سبب آگاهي وجود دارد، نه برعكس. ماده، آگاهي نهان و بالقوه است و آگاهي، ماده اي است كه به بيداري رسيده. در نهايت يك چيز وجود دارد؛ هرچه مي خواهيد بناميدش، ولي اين چيز دو حالت دارد: حالت نهان و حالت بيدار. هنگاميكه ماده از وجود خود باخبر مي شود، آگاهي است و هنگاميكه آگاهي وجود خود را از ياد مي برد، ماده است. كسانيكه فكر مي كنند ماده همه چيز است، در غفلتند. زندگي آنها دست و پا زدن در تاريكي است و در تاريكي، فقط به اين طرف و آن طرف مي خورند و به خود و ديگران آسيب مي رسانند. زندگي آنها از اختلاف، اصطكاك، خشونت و جنگ تشكيل شده است. آنها هرگز نمي فهمند عشق چيست؛ زيرا عشق هنگامي اتفاق مي افتد كه پر از نور باشد. كسي كه به خودشناسي نايل شده، دلنشين است؛ حضور او همانند عشق شيرين است.
عبارات اشو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر