۱۳۸۹ دی ۱۸, شنبه

تفکر در عرفان غرب وشرق

سير و سلوك عرفاني از آغاز با تفكر همراه است. انديشيدن، جزء جدانشدني مراقبه در سلوك عرفان ديني است، زيرا مراقبه در فرهنگ عرفان ديني، ملازم ذكر است و ذكر، يادآوري كمالات الاهي و كاستي‌هاي غير اوست. بديهي است كه فردي مي‌تواند كمالات خداوندي و كاستي‌هاي خود را به يادآورد كه در آنها انديشيده باشد و هم از اين رو است كه قرآن كريم در بسياري از آيات خويش به تفكر فرا مي‌خواند و يادآوري و ذكر را بر بندگان تكليف مي‌كند. خداوند تعالي در قرآن كريم صاحبان خرد را كساني معرفي مي‌فرمايد كه خداند را به ياد آورند و در آفرينش او بينديشند، آنجا كه مي‌فرمايد:
«ان في خلق السموات و الارض و اختلاف اليل و النهار لايات لاولي الالباب الذين يذكرون الله قياما و قعودا و علي جنوبهم و يتفكرون في خلق السموات و الارض»
همانا در آفرينش آسمان‌ها و زمين و گردش شب و روز، نشانه‌هايي براي صاحبان مغز است، كساني كه خدا را در حال ايستاده و نشسته و خوابيده بر پهلو به ياد مي‌آورند و در آفرينش آسمان‌ها و زمين مي‌انديشند.
تفكر در عظمت آفرينش‌هاي خدا، سبب رشد و تعالي آدمي است. انسان با تفكر به دريافت حقايق نايل مي‌شود و چشم دل بر آنها مي‌گشايد و هم از اين رو است كه مراقبه در شيوه عرفان ديني، سبب قوت و صحت انديشه در آدمي است. سالك مسير عرفان ديني به خوبي مي‌انديشد و به درستي قدم برمي‌دارد. او به هرچيز كه مي‌نگرد با تدبر نگاه مي‌كند تا به ياد خدا افتد و به او نزديكتر شود. جلال‌الدين بلخي كه از عرفاي بزرگ اسلامي است، آدمي را همان انديشه دانسته مي‌گويد:
اي بــرادر تـو هـمـان انـديـشـه‌اي
مـابـقـي تـو اسـتـخوان و ريـشـه‌اي
و اما مراقبه در اغلب فرقه‌هاي معنويت‌گراي غيرديني با شيوه خالي ساختن ذهن از هرگونه انديشه و رسيدن به خلاء و خلسه باطني انجام مي‌پذيرد. در شيوه مديتيشن متعالي (TM) كه عالي‌ترين شيوه مراقبه در عرفان‌هاي غيرديني است، انسان با خيره شدن به يك شعله‌ شمع (trarak) يا تكرار صدا يا لفظ و كلمه‌اي خاص (مانترا) يا تمركز بر روي تنفس مي‌كوشد، توجه خويش را از هرچيز ديگري منصرف ساخته و به غير اين امور فكر نكند تا آنجا كه تمام توجه او به آن شعله يا كلمه جلب شود. با جلب تمام توجه به آن شعله يا كلمه، خلسه‌اي نسبي براي آن فرد حاصل مي‌شود كه بايد به كمال رسانده شود. كمال اين خلسه به آن است كه فرد توجهش را از آن شعله يا كلمه هم قطع كند و ذهن را از توجه به هر چيزي خالي سازد، در اين هنگام است كه او به همه صورت‌هاي موجود در ذهنش كه ديگر توجه او را جلب نكرده و مشغولش نمي‌دارد، نگاهي بي‌تفاوت مي‌اندازد، نگاهي كه او را مشوش و مضطرب نساخته و دغدغه‌مند نمي‌سازد. و آنگاه كه در ذهن، صورتي براي اشتغال باقي نماند، روح آرام گرفته و از تشويش و اضطرابي كه محصول صورت‌ها بود، رها مي‌شود. در مباني برخي از فرقه‌هاي معنويت‌گراي ديگر به اصل مهم نفي ذهن برمي‌خوريم، آنها بر اين باورند كه به ذهن نبايد اعتماد كرد و نبايد آن را طرف مشورت قرار داد، بايد ذهن را تعطيل كرد؛ چراكه ذهن جز فريب به بار نمي‌آورد؛ و فكر كلاهبرداري بيش نيست و حائلي بين آدمي و حقيقت است چرا كه از كلمات ساخته شده و برد? كلمات است؛ هم از اين رو فلسفه، علم و تكنولوژي همه فريبند و آدمي را اسير مي‌كنند. آنها براي رسيدن به عشق، فرمان به فراموش كردن عقل داده و با آن متاركه مي‌كنند. كنار گذاردن عقل، ذهن و استدلال، نفي تفكر است؛ چرا كه تفكر به شكل معمولش همان حركت ذهن از مجهولات به سمت معلومات براي كشف مجهولات است و اين آن چيزي است كه اين فرقه‌ها به نفي آن و خالي ساختن مغز از آن تشويق مي‌كنند، حال آنكه در مراقبه عرفان ديني اگر تخليه‌اي هست، تخليه ذهن و دل از خيالات و خاطرات بيهوده و هوس‌انگيز است و اين با تفكر در كاستي دنيا و جلب توجه به خدا و عظمت و ساير كمالات او ميسر مي‌شود. عرفان ديني خاطرات و خيالات بيهوده را مانع رشد آدمي دانسته و او را از اشتغال به آن‌ها بازمي‌دارد، حال آنكه بسياري از فرقه‌‌هاي معنويت‌گراي غيرديني، آدمي را به تخليه ذهن از هرگونه تفكري سفارش مي‌كنند كه اين سبب ضعف و ركود قدرت انديشه در انسان مي‌شود ولي عرفان ديني با دعوت به تفكر و تدبر در حقايق، بازداشتن از خاطرات و خيالات باطل و بيهوده، قدرت انديشه را در آدمي تقويت كرده و به كمال مي‌رساند تا آنجا كه آدمي چشم عبرت‌بين بر همه چيز مي‌گشايد و از هر چيزي عبرت گرفته و رشد مي‌كند. البته در عرفان ديني تفكر راهي براي ورود به فضاي دل است به اين معنا كه براي راه يافتن به فضاي دل به تفكر در عظائم خلقت و آغاز و انجام خويش مي‌پردازد. او مي‌انديشد تا ببيند، علم مي‌آموزد تا به معرفت برسد و اين فكر سازنده رشد دهنده‌اي است كه عارفان مسلمان نيز با همه معارضتي كه با شيوه فيلسوفان داشتند به آن عمل نموده و ترغيب كرده‌اند. جلال‌الدين بلخي در اين اشعار معروفش مي‌گويد:
روزها فكر من اين است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم
از كـجا آمـده‌ام آمــدنم بـهــر چـــه بــود
بــه كجا مــي‌روم آخـر ننمايي وطنم
و اين در حالي است كه فرقه‌هاي پيشگفته قدم گذاردن در فضاي باطن را منوط به ترك فكر از همان آغاز مي‌دانند.

هیچ نظری موجود نیست: